دیوانه کند وسوسه عشق تو ما را
بس کن دگر ای آفت جان جور وجفا را
هرگز ز محبت دل ما را ننوازی
ای ماه ندانی تو ، مگر رسم وفا را
امید وصال تو محال است و لیکن
تغییر دهد معجزه عشق قضا را
چشم سیهت ، روشنی دیده و دلهاست
برق نگهت شعله بجانها زده یارا ! !
از عشق تو شد حاصل ما نیستی اما
خواندیم زشوق نگهت راز بقا را
جزء شمع و گل و بلبل و پروانه چه دانند
کس معنی شوریدگی و عشق و صفا را
شیرین ز جور تو ننالید و مرنجید
نوشید زدست تو اگر جام بلا را
/span>>/>